![]() |
|
پورتال پرشين | راهنمایی | جــوایز | IShop | وبلاگ پرشین | تماس با ما |
![]() ![]() |
|
ابزارهای موضوع | جستجو این تاپیک | حالت نمایش |
![]() |
#1 | ||||||||
مدير انجمن شعر و ادبيات ![]() تاريخ عضويت: Oct 2013
محل سكونت: تبریز
سن: 70
اسم واقعی: تیمور
پست ها: 104,132
تشكرها (از ديگران): 24,111
تشكر شده 41,554 بار در 27,682 پست
![]() پاداش داده شده 1,858 مرتبه تاکنون 1,180 مرتبه با چوق تشکر کرده تشکر شده با چوق 1,752 مرتبه
|
![]()
![]() هرسرل ـ پدر پدیدارشناسی معاصر ـ تصریح کرده است که اروپای موردنظر او که در آن بحران علمی و فلسفی رخ داده است، همان مرجع وحدت حیات معنوی است که شامل کشورهایی چون امریکا و کانادا نیز میشود که بیرون از مرزهای جغرافیایی اروپا قرار دارند. این وحدت حیات معنوی در سراسر کره خاکی به خطر افتاده است و فلسفه و علوم انسانی موجود ناتوان از دمیدن دوباره به این روح بیمار، متشتت و عصبی است. رفتار و خلق و خو و سبک زندگی بسیار انزواگرا و خودپسندانه و آمال و آرزوهای شهوتپرستانهٔ انسان فردی و جمعی در جوامع و نهادها و سازمانها و دولتها مراکز قدرت سیاسی و اقتصادی در آغاز هزاره سوم این بیماری را با آثار و عوارض گوناگون فزونی بخشیده است. در عین حال، ماهیت یگانه علوم انسانی نباید به این معنی تفسیر شود که شئون جسمانی و امور روانی غیرقابل تمییز و از هم جداشدنی نیستند. چنانچه وحدت و یگانگی نفس و بدن در جوهر میبود، باز هم داستان جسم و بدن در باستانشناسی و زیستشناسی بیش از یکی بود. ملاحظه چه حیثی از حیثیات وجودی انسان، علم جامعهشناسی را به عنوان علم انسانی آشکار میسازد و یا چه حیث وجودی دیگر است که علم به آن دانش سیاست را به وجود میآورد و دیگر علوم نیز هر یک ناظر به چه حیثیتی از حیثیات وجودی انسان کلیاند؟ همه این علوم به طور کلی به انسان بازمیگردند؛ اما از چه روی اینها یک به یک از یکدیگر متمایزند؟ در تعریف مطمئن و مطلوب از علوم انسانی، همچنان امر جسمانی از امر روحی در جوهر متمایز شناخته میشود. پرسش از جسم و جسمانیت از پرسش از روح و روحانیت متمایز است و هر قسم از این پرسشها به حوزه خاصی از علوم انسانی متعلق است. بدیهی است این به آن معنا نیست که مسئله یا موضوع اتحاد روح و جسم شایسته بحث علمی نباشد. علوم انسانی بیآنکه از تمایز ذاتی بدن و شعور طفره برود، حقیقت اتحاد جسم و روح را در بدن بخشی از حقیقت وجود انسانی میداند که شایسته تحقیق و تفسیر است. تنها در ذیل اتحاد نفس و بدن است که طبیعت تاریخی میشود و در غایت و سرنوشت آن با روح گره میخورد؛ در غیر این صورت، بدن در علوم انسانی از برای خود است. در ضمن باید تأکید کرد که هرگونه تعریف روح در روان شناسی که از اصل اجمال در تعریفی که در قرآن آورده شده فراتر رود، خطر گزافگویی و دوری از مرّ یقین روحی است و چه بسا افتادن در دام تعریفی مبتنی بر تصاویر خیال و وهم است. پدیدارشناسی درباره روح یک دانشی بدون پیش فرض است، طریق اکتساب آن هیچگاه همچون دانشهای تجربی روانشناختی مبتنی بر شیوههای علم تجربی نیست و مقاصدش ضرورتا به نتایج عملی روزمره ختم نمیشود. البته تعریف پدیدارشناسی از روح و تعریف روان شناسانهٔ آن نباید در تعارض و تقابل کامل باشد. پیش فرض نداشتن دانش نه از این سبب است که پدیدارشناس از علوم تجربی دیگر هیچ شناختی ندارد، بلکه از این روست که از طریق تعلیق پدیدارشناختی یافتههای موجود، علم مطلق پدیدارشناسی مجالهای وسیع و مطلق و رهاشده را با اندک یافتهها مبادله نکند و برای کشف بیشتر همچنان دعوت به انتظار کند. نباید فراموش کرد آنچه علوم انسانی را از علوم تجربی جدا میسازد، تمسک عالم علوم انسانی به عقل و عالم تجربی به تجربه نیست. در زمرهٔ علوم انسانی همان احکام مبتنی به تجربه درباره انسان را نیز داریم. علوم انسانی آن علومی است که در موضوع و یا در حکم به حیثی از حیثیت انسان دخیل و مربوط باشد. در جهت عکس، بخشهای بزرگی از احکام پزشکی از زمرهٔ علوم انسانی خارج میشود؛ زیرا این احکام به بدن انسان از آن حیث که بدن انسان است، تعلق ندارد؛ مثلا دانش ویروسهایی که موجوداتی بیرونیاند، از زمره اختصاصی علوم انسانی خارجاند. در علوم انسانی موجود که غالباً علوم انسانی غربی است، انسان اصل موضوعه است؛ اما در پذیرش همین انسان اصل موضوعی این فرض فلسفی نهفته است که انسان میتواند خود خویشتن را به نحو تام بشناسد و به خویش آگاهی تام یابد. پس بهرغم اینکه در یک اصل موضوع چون و چرا نمیشود، اما در تعریف این اصل موضوع مفروض و مأخوذ است که انسان به شیوههای گوناگون علمی به خویشتن آگاه میشود و سرانجام به این آگاهی نیز آگاهی یافته و خودآگاه میشود. در علوم انسانی غربی هیچ پیش فرض دیگری در تعریف انسان قرار داده نشده و شاید بتوان گفت تنها پیش فرض انسان در علوم انسانی رایج این است که انسان در خودآگاهی قابلیت تام دارد با آنکه هنوز تمام نشده و هنوز کامل نیست. تعریف و توصیف انسان کلی شرط برای کلیت علوم انسانی است؛ اما انسان بهرغم آنکه در علوم انسانی مرسوم به تفصیل شناخته میشود، ضرورتا بسط و تفصیل تعریف پذیرفته شده پیشینی از انسان در این معرفت علوم انسانی مرسوم حاصل و متحقق نشده است و همین اختلاف فضای احتمال انتقادی را موجب شده و روز به روز آن را گستردهتر میسازد. بنا بر این همواره جایگاه انسان در نظام فلسفه مطلق یا فلسفه وجودی با وضعیت انسانی برآمده از علوم انسانی فاصله دارد. توصیف هستیشناختی از آغاز انسان را شایسته طلب، کمال و تعالی و میداند؛ اما درمقابل هیچ تضمین علمی در هیچیک از شاخههای علوم انسانی نیست که بهرغم پیشرفت و توسعه در موضوع و حکم، به تعریف یا توصیف انسان متعالی و بایسته ملتزم باشد. هر یک از متفرقات علوم انسانی علم به ماهیت انسان است از یک حیث خاص. آن حیث یک حیث خارجی نیست، بلکه حیثیت درونی و به اصطلاح لازم ذات انسانی است. بهرغم نیاز ما به علوم تجربی انسانی، نباید تصور کرد که غایت شناخت انسانی منضم در مجموعه این علوم تجربی است. دانشمندان علوم انسانی رایج با وجود ادعای علمی بودن گزارههای خود در هر یک از این علوم، هیچگاه معیاری یگانه و قابل اعتنای همگانی برای صدق و یا کذب گزارهها ارائه نکردهاند. از این شاید بتوان دریافت که ماهیت معیار و علمی بودن گزارهها نیاز به تجدیدنظر است. آنچه گزاره را علمی میسازد، نه کاشفیت از یک حقیقت پیشتر پوشیده مانده است، بلکه ارادهای است که آن امر مکتوم را مکشوف خواسته است و نیازی را بدین طریق پاسخ گفته است. علم حقیقی نباید نادیده پنداشت که علم و دانش هرچه که باشد ـ از علوم طبیعی و علوم ماوراءطبیعی و علوم الهی ـ چنانچه به حقیقت علم باشد، همه برای انسان فضیلت و کرامت است و موجب تعالی انسانی و ارتقای او به مرتبهای است که بنابر مشیت و اراده حق تعالی شایسته انسان مقدر شده است. اکتساب علم به ماهو علم، وظیفهای مقرر و مطلوب است و خداوند علیم خلیفه خویش را بر روی زمین به علم و دانش فراخوانده و آگاهی انسان را به جسم و جان و دیگر امور و اشیا برای وی فضیلت و مکرمت برشمرده است. ایمان یا کفر نیز منوط به اراده انسانی است که آن یا این را برمیگزیند و همین ترجیح ایمان در عمل، مؤمن را به عمل صالح میکشاند در برابر کافر که کفر را بر ایمان ترجیح داده و ارادهاش مغلوب اراده شیطانی او را به ضلالت و عمل باطل وامیدارد. علیهذا باید هشیار باشیم که هیچ تضمینی وجود ندارد که هر چیزی که در تاریخ انسان عنوان معرفت و دانش یافته، ضرورتا از جنس معرفت و دانش باشد. بسیاری از اندیشههای شیطانی و جهالتهای بشری نیز عنوان معرفت و دانش انسانی را استراق کرده و میکند. بر همین اساس شاید همه آنچه تحت نام علوم انسانی اسلامی صورت میگیرد، چیزی جز تأکید بر تصفیه و تزکیه و تنزیه در مایُسمّی به علوم انسانی موجود نخواهد بود. نمیتوان گفت که علوم انسانی مطلوب و علوم انسانی موجود رایج دارای موضوعات کاملا متبایناند و یا اینکه موضوعاتی وجود دارند که مخصوص به علوم اسلامیاند و در برابر آنها موضوعاتی که منسوب به علوم غیراسلامیاند؛ اما میتوان گفت شئونات انسان از منظر علوم انسانی مطلوب چه این شئون سلبی یا ایجابی باشد متعین و مخصوصند و در مقابل آن، علوم انسانی رایج کمابیش مایتعلق این شئون متعالیه شناخته نمیشود؛ زیرا صدور گزارههایی درباره این شئون وظیفه اصلی تحقیقات علوم انسانی رایج نیست. هرچه این شئون متعینه و مخصوصه مظاهر اسماءاللهی در مفهوم کلی انسان کامل مورد تحقیق و تفحص گردد، مباحث عام علوم انسانی به فضای مطلوب نزدیکتر میشود؛ برای مثال تحقیق در زیست اجتماعی مخصوص این انسان کامل، مبانی جامعهشناسی متعالی اسلامی را تشکیل میدهد. |
||||||||
![]() |
![]() |
![]() |
به اشتراک بگذارید |
برچسب ها |
متعالی, وجود, امکان, انسانی, اسلامی, بخش, دوم, علوم |
كاربران در حال ديدن تاپیک: 1 (0 عضو و 1 مهمان) | |
ابزارهای موضوع | جستجو این تاپیک |
حالت نمایش | |
|
|